تو نمرده ای
برای پروانه اسکندری - فروهر
فرح نوتاش
تهران 30 آذر 1377
تو نمرده ای ...
تو نمرده ای ...
من...
تو را می سرایم
تو را...
ای بانو دشت های عشق
عشق های بی حصار
تو را ...ای بانوی گام های بی تردید
تو را...
تو را ای زلال بلور در بی نهایت
بر بلندای قامت با وقارت
ای فرهیخته ...فرزانه
ای آمیزه ی شیدایی و شور
ردای عشق چه زیبنده است
تو نمرده ای...
تو نمرده ای...
من تو را می سرایم
تو را...
ای شکوه رنج های بی شکیب
تو را ای آشنا
با غبار جاده بن بست زندان ها
تو را ای آشنا
با بغض
با سکوت
با صبوری های تلخ
تو را ای آشنا با آه...
با میله و دیوار
تو را ای آشنا با درد
تو را ای آشنای روزهای ملاقات و خبر
فرزند و اعدام
پیچشی با سینه ی پر درد
اشک و آه
و خاک و خاک و خاک
و خلاصه شدن در یک سینه فریاد
تو را می سرایم
آه
تو را می سرایم
ای آشنا با غبار جاده بن بست زندان ها
صدای گام های تو
در کاروان عشق
طنین دیگری دارد
تو نمرده ای ...
تو نمرده ای ...
و من تو را می سرایم
تو را...
در سینه چه داری؟
یک قفس
پر از گنجشکان مهربانی
و انعکاس بال های بی قرارشان از نی نی چشمانت
و چه بی تاب رهایی
تو نمرده ای...
تو نمرده ای...
چرا که من هنوز آواز گنجشکان تو را
در همه جای شهر می شنوم
تو زنده ای و در مقابلم
و من
و با نرم ترین قلم هایم
و زیباترین رنگ هایم ...ای زیباترین
تو را می آرایم
تو نمرده ای ...
تو نمرده ای...
وقتی هیولای تعصب با دندان های تیز
بر تمام شهر سایه می گسترد
و در هر بیقوله ...
و کوچه پس کوچه ای
دندان نشان می داد
و در امتداد زمانی بس طویل
فضا
پر از رعشه ی جان خراش حلقوم های دریده بود
ای بانوی گام های بی تردید
تو را دیده ام
با چراغی در دست
و با لبخند و مهر
در هر سو
با وارثان اندیشه ها
سلام می گفتی
و چه نیک می دانستی
که پرواز آزاد اندیشه
حقانی ترین حق انسان است
و دل انسان زخمی
نیازمند مرحمی از مهربانی ها
تو نمرده ای...
تو نمرده ای...
تو ای زائر جان بر لب زیارتگاه زندان ها
معنای آزادی را خوب می دانی
و فریاد آرزومندت
برای آزادی
در فضا
هر لحظه می پیچد
مرگ تو در طاقتم
در باورم
هرگز نمی گنجد
تو...
تا آخرین فریاد انسان بهر آزادی
زنده خواهی بود
تا آخرین فریاد انسان بهر آزادی
ای بانو
صدای گام هایت چه بی تردید
آواز گنجشکان مهرت سبز
و صدای گرم تو
فریاد آزادیست
نه, نه , نه ...
تو نمرده ای ...
تو نمرده ای ...