سودای صعود
فرح نوتاش
دسامبر2003
آه …
رسید آخر زره
خر سواری
نام جو و تازه پا
با… گردان آویزی به غایت پر صدا
عاریت زنگوله اش
از تابوت آن زنده یاد آشنا
از دفتر زنگار فرصت
طلب کرد و نکاست
چنین می گفت او
او چنان کرد و چنان
مرده شاید او
سی سال کم سالی نبود
آن سخن ور
گر صحبتی می داشت
قلم نشکست تا آخر
قاصد از تحریر و ابرازش نبود
نیازی به نقال
و سخنگویی نداشت
رفته دیگر او…؟
نام و سودای صعود
شانه ها ی بی دفاع…
تازه پا
سود صعود
در دیار شاعران
شاعری
هرگز ندارد آب و نان
لیک
گر رنج فراوان بردی و اندوختی نام و نشان
بعد تو
از گور تو
باشند گور کن های فراوان
بهره مند
از آب و نان.