زلزله

زلزله

فرح نوتاش

وین دی ماه 1382

 

درد ما زلزله نیست

زیستن و ماندن

ماندن درد است

 

عشق من کودک من

دستهای کوچک تو

مهر و گرمی

پس از این

از دستان چه کسی خواهد جست

آغوش که ؟

پناه تو خواهد شد

در غمم

و در تب و در بیماری

دانه چین اشکهایت که...

 

آن عابر و بردبار

در کوچه های طویل و تار هفت در تو در تو

مادر کو؟

آن عابر بردبار

زیر رگبار فقر از همه سو

مادر کو؟

آن عابر مظلوم

بی رمق بی دارو

مادر کو؟

آن صبور زخمی

پشت دیوار بلند آرزو

مادر کو؟

وقتی که زمین باز شده ... می بلعید

می شنیدم او را

نام تو

فریاد کنان

جان می داد

ضربان و تظش مضطرب قلبش

تا به ابد

در قلب زمین خواهد زد

 

عشق من کودک من

بوسه بر گونه مهتابی تو

پس از این

چه کسی خواهد زد

دست مهر که

بر سر تو خواهد بود

بابا کو؟

آن خسته مغلوب عرصه بیکاری ...ای فریاد

آن خسته مغلوب دربدر

بیزاری ... ای فریاد

آن بغض فرو خورده ز تحقیر

و ز محو حرمت انسانی

آن کوه تحمل

آن مرد

بابا کو؟

حسرت کفش تو

چرخش لباس و دفتر

و غذا

همه را با خود برد

می شنیدم او را

نام تو فریاد کنان

جان می داد

گر زلزله ای هم در کار نبود

باورم کن

باور

دغدغه لقمه نان

و شکست بلور عزت انسانی

امان نمی داد او را

عشق من کودک من

گوش بر سینه خاک

نام تو را می شنوم

بازتابش

به اولین صفحه تاریخ رسید.

مهتاب

داود

رضا

گلچهره

قصه ی تلخ تو

تکرار مکرر

جانسوز

جوهرش فقر سیاه

برگ برگ دفترش

روزهای زندگیست

 

سر پناه

اولین مشکل انسان

هم چنان پا بر جاست

 

این زمین می چرخد

با سیلاب با طغیان

این زمین می چرخد

با لرزش با ریزش

این زمین می چرخد

با جوشش آتش مذاب

با فوران

این است زمین

می چرخد و می چرخد

در جمع بزرک و بی کران کهکشان

وین هستی

اما

این ماییم

که در رکود خود ایستاده

بی تغییر

این ماییم

که در سکونت خود پرسیده

بی تاخیر

درد ما زلزله ما نیست

زیستن و ماندن

ماندن درد است.

 

کیست...

که یخ این رکود را در هم می شکند

وین غشا پوشیده

از تن و جان بدرد.

Comments are closed.