ریزش
من به کارگری در اعماق سیاه معدن
که فریاد وحشت اش ... کارگران دیگر را
از حادثه...
از ریزش
با خبر می سازد
می اندیشم
جمعی در وحشت و در اضطراب
در تاریکی ها ... به امید نور و هوا
بی آب و غذا
در انتظار کمک اند
و در بالا
در معدن بسته می گردد
و این صدای اطلاع رسانی ست که می گوید
معدن تعطیل است
و صدایی بس ناهنجار تر
دستگیرش بکنید
آن که بود که گفت کارگران زیر آوار در ریزش
فریاد زن و مادر و فرزندان ...پوچ و هوا
هرگز کاری نیست
وتأثیرش بر ربات های سرمایه ناممکن
با چوب و تشر...همه رامی راندند
سلطه سیاه سکوت ... دربالا و در اطراف معدن
ای فریاد...
مرگ ما در معدن
چه آسان...چون محو اعدادی از تخته سیاه
مفهوم زندگی ما
آن بالاروی زمین
از آغاز کودکی تا به بلوغ...نبوده جز حسرت
و اینجا در اعماق... و کنون در پایان
برای چه کسی مقدور است
ما همواره در ظلمت بی پایانیم
آیا ما نیز انسانیم ؟
نور کجاست...یار کجاست
همت انسانی و پرشور کجاست
فرح نوتاش
تیر ماه 1392
www.farah-notash.com
Left Unity, farsy poems