!اوناها … خاوران اونجاست

فرح نوتاش… هفت شهریور= 30 .08. 2024

.

!تو جادۀ خاوران ، سواری کمی دورتر توقف کرد و با اشاره دست، گفت اوناها … خاوران اونجاست

هوا سرد و خاکستری بود. به جهت اشارۀ او نگاه کردم. کمی دورتر زنی تکیده و سیاه پوش، روی میلۀ پایینی یه، پایه فلزی بلند تبلیغات کنار جاده، که تبلیغی هم بر آن نبود، نشسته بود. در حالی که با دستی میلۀ کنار پایه را گرفته بود، سرش را به دستش تکیه داده بود. نگاهش به دور دست بود و یک پایش آرام در نوسان. قلبم فرو ریخت.

این گویا ترین نماد برای ورودی خاوران می توانست باشد.

 همانطوری که آرام بر خاوران پا می گذاشتم دیدم که چهار پنج زن سیاه پوش دیگر نیز آن دورها  بودند، که گویی بر خاک بی سنگ گور خاوران، به دنبال نشانی از عزیزان به خون خفته خود می گشتند.

احساس کردم می توانم خودم باشم.

با بلند ترین صدا، های های گریستم، بر زمین افتادم و سینه بر سینه خاک خاوران دادم . بر خاک غلطیدم و چهره بر چهره اش نهادم و دست بر سینه اش کشیدم و های های گریستم و گریستم. می غلطیدم و فاجعه را و تمام به خون خفته گان را می دیدم . اشگهایم با خاک می آمیخت، شیونم رها بود و خود بخشی از خاک خاوران. می خواستم آنقدر گریه کنم تا همه اشگ شوم و بر خاک فرو روم و تمام شوم.

کم کم دست هایی را روی شانه هایم حس کردم. سرم را بلند کردم و از میان اشگهای خاک آلودم، توانستم چند بانوی سیاه پوش را در اطراف خود ببینم . از من می پرسیدند :عزیزت کیه، عزیزت کیه؟

…کم کم نیم خیز شدم و گفتم همه، همه، همه ، پرسیدند از کجا آمده ای؟ از اونور آب

و آنوقت آن ها مرا از خاک بلند کردند و در حالی که همه همدیگر را چون جان در آغوش داشتیم با هم گریستیم و گریستیم.  

.برای هیچکدام از ما مطرح نبود که به خون خفتۀ ما از کدام گروه و حزب و دسته اند

فقط داغ مشترکی ما را آن چنان بهم نزدیک می کرد که گویی سالیان دراز، آشنای هم

بوده ایم.  اشگهایمان بهم می آمیخت. گرمای بازوانمان به دور گردن های

 هم، تسلی بخشمان بود.

:از آن روز سال هاست که می گذرد ولی تصاویر آن روز هرگز از خاطرم محو نمی شود. و از خود می پرسم

اگر داغ خاوران در درونمان، بدون هیچ مرزی، همواره شعله می کشد،

پس چرا چرا چرا، اتحاد ما این همه به درازا کشیده است؟

.

womens-power.farah-notash.com

www.farah-notash.com

Women’s Power 

Comments are closed.