ارگ بم
هیچگاه
هیچگاه
هیچگاه
این همه ویرانه
یک جا
ندیده بودم
وسعتی چنین بهت آور
هراسناک
رعب آور
ارگ بم است
با خشت های شکسته
به زانو نشسته
در فرو کش
هنوز...نه نیم
از دو هزار
دیگر ایستاده نیست
و تاریخ را چنین
در ذره ذره های
پراکنده اش
با های های جگر خراش
می گرید
هلال طاق ها
شکسته
پی در پی
غزل غمناک هیچ
اندر نی...
آسمان خود را یک جا
به زمین زده است
و زمین هزار بار
تمام هستی اش
بر سینه آسمان کوفته
حال در میدان تکیه
نعره های جان سوز
سر داده
نهایت در نهایت اشک
وسایه...وسایۀ ابدی
سوز نفیر زن یی
در گذر از تاریخ
آمده از دورها
درد تک تک
شکسته ها را می گرید
و ضجه هستی سوزش
نبض تاریخ را
در رگ امروز می ریزد
گرگ و میش صبح بود
ارگ بم
با شهر دامنه اش
به زانو فرو غلطید
این جا
آن جا
سر گردان در زمان
کسی بر مسیر الوارهای چوبین
نوشت
عشق بم
و فریاد کرد
بم زنده است
فضای پر ز رعب و بیم
خشت های ریخته
لوله... در ب و سیم
صف الوار چوب
پله
طناب و
نور افکن
زبان در یورش غم
چه
الکن
دنیا دنیا
اشک پنهان
از بغض فرو خورده
نگهبان سوخته
زیر سال ها آفتاب
به زیر کوه غم
ملتهب و ملتهب
و چه بی تاب
اصطبل های حکومتی بر پا
برج و بارو
فتاده
ریخته
ولو
بر همه جا
هلال و کنگره ها
شکسنه تو در تو
امید های گمشده
در میان برج و باروی ویران
کو؟
فرح نوتاش بم ... مهرماه 1383
www.farah-notash.com
Left Unity, farsy poems