کنار من نایست

کنار من نایست

عزیزمن

کنار من نایست

در مسیر سنگ ها نایست

مدت زمانیست ...زمانی بس بلند

آن ها مرا نشانه رفته اند

و برای پرتاب... چه بی قرار وملتهب

و درانکار و نفی حقیقت

 

این اشباح... در سیاهی

غوطه ور در تباهی

فقط صدایشان را می توان شنید

و فقط دستانشان را می توان دید

قلب های سیاهشان در پس پرده ها

نهان و پنهان است

 

نازنین من

دوباره سپید خواهد شد صبح

دوباره گرم خواهد شد روز

دوباره ذوب خواهدشد یخ

و آینه ها به عریانی حقیقت ها

 

ای نازنین و ای یگانه

تو با من هستی

و مهر و لطفت با من

زمانی که ابر خورشید چشمانت را پوشاند

وقتی که زنگ های قلبت

هزار بار از ضربه های ظالمانۀ به من

در فریاد شدند

ای نازنینم

دستان کوچکت در دستان من بودند

و طنین زنگها از دستانت

با شدت در من جاری شد

از دویدن ریشه های رنج در جانت

زانوانم لرزید

و اندیشیدم

ای کاش در کنار من نبود

شاهد این همه درد و فریاد و رنج نبود

شاهد این شکست ها و تباهی ها

نبود

گر چه گرمی دستان کوچکت

مرا با زندگی پیوند می دهد

گر چه ظرافت و هنر دستانت

گل های امید را درقلبم می شکوفاند

و مرا از اعماق

سرد وسیاه و بی مهر

به خورشید پیوند می زند

 

ولی ای یگانه

ای با تمام بدی ها بیگانه

نمی خواهم قلب کوچکت

از ضربه های به من

به درد و جوش وخروش آید

اگر چه کودکی ...ولی چه بزرگوار

واگر چه کوچکی ...ولی چه پر ادراک

راه تو کدام است

که تو خود مشعل راه من

آرزوی تو چیست

که شکوفایی تو ...

خود غایت زیباترین آرزوهای من

 

ولی ای لطیف ترین ترانه

در کنار من نا یست

در مسیر سنگ ها نا یست

مبادا که سنگی به بلور روشن

و شفاف جان جوان تو خورد

 

فرح نوتاش

تهران فروردین 1371

Book 1

www.farah-notash.com

 

Comments are closed.