کسوف

کسوف

 سخن از رقص مواج گیسوان پریشان خورشید

بر شانۀ عریان ابرهاست

سخن از سایۀ لرزان شعله های سوزان در آسمان

بر پیکر زمین است

سخن از عشق من

سخت پنهان به زیر سایۀ سیاه

و هیاهوی تیرهای نور از کمانه خورشید

بر پهنۀ ...سینۀ هراسان آسمان

آه...

عشق من

آتش آغوش تو ، در وادی خیال

و چیدن شکوفه های گلگون بوسه هایت

بر تمام هستی من

با تو سبز شدن

ریشه دواندن

رستن... اوج گرفتن

و پرواز کردن

دلدارم...

دلدارم ...

تو چه سخت پنهانی

و من چه پریشان بی تو

 

جهان من

غرق در غبار سیاه

غرق در سایه صامت

پچ پچ سرسام آور سکوت

در امتدادی تاریک و فرساینده

و زهرغیبت ممتد تو

که در ضربان بی تاب رگ های مضطرب ام می ریزد

عشق من... عشق من...

در تاریکی ها

بی تو...

خودم را گم کرده ام

سایۀ سیاه و سکوت را بشکن

در مقابل چشمان مضطربم زود ر به درآ

و جهانم را

آماج فوران نورت گردان

و گوش جانت را

به غریو بی همتای هلهله وفریاد دف جانم بسپار

 

فرح نوتاش

تهران 1378.06.07

Book3

www.farah-notash.com

Comments are closed.