هرگز آیا
در محاورۀ ...
از شکوه باغ رنگین کلماتت
از رایحۀ گل های انسانی تو
از تماشای پرواز عاطفه ات
از بلور زلال روان ... از بلوغت
سر مست شدن
گلی سرخی ریشه دواندن در دل
و در وجد نا باورانۀ یافتنت
تمام پیراهن های سیاه غم ها را
به شعله های سر کش آتش سپردن
و گذشتن ... و رفتن
پس از آن
در کوچه های عطر آگین خیال
به تو اندیشیدن
در سکوت ها یی
با ندایی ممتد از دور ها
با بانگی در اوج بلندی
ازغوغای پنهان درون
صدایت کردن
و تو در خاموشی خلوت خود
در حصار دیوار هایی
و هرگز نگشودن در و ... یا پنجره
رو بسوی پرواز
در عطشی رو بسوی تلخی
فقط در طلب یک نجوا
در سکوت مطلق
با شتاب دریای طوفان زده
فریاد زدن
و خواندنت با همه جان
آیا امواج صداها
بر صخره های عظیم سکوت
همگی خورد شدند
یا نوازشگر ساحل سفید و آرامت
در حصار دیوار های بی شمار خاموشی
هرگز آیا
امواج این التهاب سرخ و تند
از سد های قطور باورها
خواهند گذشت
و هرگز آیا
جان تو در امواج طوفان زدۀ آنان
شسته خواهد شد
فرح نوتاش
تهران تیر 1372
Book 4
www.farah-notash.com