میدان بهارستان
در دورهای مه آلود و صورتی
پنبه زن پیر آسمان
می نهد به روی هم
انبوه توده های پنبه را
لیک اینجا...
آسمان صبح بهاری آبی
و رنگ های دل انگیز قوس و قزح
پلی ست...
در هاله رقصان گرده های سفید
و یورش مداوم بازوان مدور فواره ها
به سوی هم
به شوق توامان فرود به آبی حوض
با آوای زلال ریزش
گام های سبک خاطره ها
بر انحنای رنگین کمان
و نسیم در نوازش
با بال هایی از پر نرم
در شعاع حریر وار خورشید
و چرخش رایحۀ سکر آور عطر نسترن
در فضای میدان
سوت آرام چمن زن
و چهرۀ باغبان پیر
با کلاه لبه دار ... تا هلال ابرو
و تراوش عطر سبز چمن ها... در نسیم وهوا
یورش گام های پرشتاب مردان مو سیاه
به جبهه های کار
بازی گنجشکان با سایۀ خود
بر صفحۀ گستردۀ سبز
و پرواز های نه بلند
جست و خیز کودکی با صورت شاد
و مادری با لبخند... با مهر با گرما
و پیر مردی ... با پوشش کهنه و عرق چین سیاه
و سیگاری روشن در گوشۀ لب
در شمارش سکه های کوچک پول
لرزش یکباره
و برش طولی پوسته سخت زمین
و صدای مساسل از متۀ کار
از دستان پینه بسته کارگر افغانی
با پیکر ریز و چالاک
و چهره ای ...مصمم... آرام
در مشبک کردن اعماق زمین
و دوانیدن لوله گا ز
در دالان های طویل و بس باریک
و صدا... و صدای مسلسل متۀ کار
وسوراخی در صفحۀ سیال زمان
و گذر از پل رنگین کمان
و پیوستن ... به نفیر گلوله ها
از توپ های پر آز محمد علی
و انفجار لوحۀ عدل مظفر
و فریاد مظلومیتی خون آلود
با چهرۀ بغض آلود زمان
و صداهایی که کم کم دور می گردند
دور ... دور ... دور...
و بعد فاصله ها ... و سکوت
صدای مسلسل متۀ کار
از دستان پر شکیب کارگر افغانی
و صدای پیوستن آن
به سم اسبان ... چکمه
و رضا میر پنج و شنل
و همهمه...
خون....
و صدای سنگین چرخش در وازه... در لولا
و محو دریچه ... و آزادی
و سالیان سرد و سکوتی مطلق
باز صدای مته ...
و پل رنگارنگ قوس و فزح
و شلیک مسلسل ها
سی تیر...و هیاهو
از غرش یکبارۀ مردم
و لرزش میدان
اضطراب
یورش فواره ها
از خونین ستاره ها و سینه ها
سر آغاز فتنۀ نو
محو یکسرۀ آزادی
طوفان زمان ... بار دگر می روبد
برگ های خزان دیده عمر مردم
و کلاغی در قار قار سیه اش می ماند
بر سکوی بلند میدان
و باز... باز...
گودال سکوت
و فاصلۀ سرد و یخ زذۀ طولانی
صدای مته ...و صدای مته
در دستان غم غربت زدۀ کارگر افغانی
یک بار دگر...
هجوم تاریخ و خاطره ها
از فراسوی پل رنگا رنگ
قیامی بی نظیر... سیل آسا
و فریادی خشمگین و بی امان
از نسلی بس متهور ... بی باک
آزادی...آزادی
و صدای مهیبی از سقوط تندیس بزرگ
سمبل استبداد
و...سلطۀ نواستعمار
و هلهله ...گل و شادی
نقل و سکه به هوا
فاصله ها....فاصله ها...
و سکوتی ممتد از متۀ کار
در آنسوی حاشیۀ گرد چمن
پیر مرد...
با پوشش کهنه و عرق چین سیاه
در تکرار شمارش
و مرور سکه های کوچک پول
در حیرت اسکناس های سکه شده
با چشمانی ... از وحشت آینده
و تحلیل توان
در فرسایش از بیدادگری
و ترازوهای نا میزان
فرح نوتاش
تهران اردیبهشت 1372
Book3
www.farah-notash.com