از این وادی ظلمت... تا که به نور
فاصله ... چندان نیست
بر خیز و بر خیز که تحمل مذلت
بر همه آسان نیست
هنوز غمزده و مبهوت
زانو گرفته ای بدست
برخیز ... که سبز شوی ز نو
برخاسته... نازنین من
گرفتار ماتم نیست
در اعماق چهرۀ افسرده ات
خوب می بینم
که روح بزرگت ...
بی خلوص به عشق انسان نیست
فدای جان خسته ات... ای مضروب راه نور
دنیای زیبای خوبی ها
آن چنان هم بی سر وسامان نیست
سکوت و خمودگی تا به کی
جانان من به خود آی
اوج و حضیض دارد
سخت است این نبرد
اوضاع همواره به یک سان نیست
در مبارزه برای نور و عدالت
اگر باختی... دو سه بار
حتا تا به هزار
مشو محزون و نا امید
که این طریق عهد و پیمان نیست
ماندن درعصر حجر و تاریکی
یا تلاش برای رسیدن و زیستن در نور
بانگ جرس پیچیده بار دگر
در فضای بی کرانۀ راه
بر خیز که قلب کاروان
بی حضورتو ...
هرگز کارا و پویا نیست
فرح نوتاش
تهران آبان 1372
Book 4
www.farah-notash.com