سرزمین من
سر بر گیسوان نرم چمن زارها می نهم
قلبم آرام می گیرد
و به تپش نمناک ریشه ها می اندیشم
و به پویش دانه ها در آغوش گرم خاک
این سرزمین من است
من اینجاراحتم
از جنس این خاکم
رنگ پوستم ...با رنگش هماهنگ است
و خونم
مثل بیشتر زمین هایش شور
و رنگ لاله هایش گلگون
سر بر سینه اش می گذارم
قلبم آرام می گیرد
این مادر من است
آرام آغوش گشوده
از خلیج تا خزرش
از هامون تا قله های زاگرس اش
تا بازوان بگشایم...بدوم
برقصم... پای بکوبم
عاشق گردم
که خورشیدش گرمم کند
تا در آبشار کوه هایش تنم تراوت یابد
و در دشت هایش
سرمست از رایحۀ دل انگیز گلهایش گردم
او راز گنبدهای زرنگارش را بر من می گوید
و می گذارد بر غمهایش بگریم
این خاک ... سرزمین من است
مادرمن ...وطن خوب من است
اگر در فراسوی دشت های بزرگ
پوشش اش زیبا نیست
اگر در پای کودکانش کفش
و جامه ها... تازه و الوان نیست
خانه ها خاموش است
و با فرهنگ انسان نوین رنگین نیست
و جویبارهایش
مملو از آب سیاه و لجن است
و بر شیار کمرش ... جاده ها جاری نیست
و نسل اندر نسل
فقر است که میجود... گلوی فرزندانش
وهنوز کراهت آبله...چرک دمل بر چهرۀ ننگین فاصله هاست
من با فریادی که خلاصه می شوم در آن
می گویم... تقصیر از مادر من نیست
او ثروتمند و سخاوتمند
او حامی و مهربان و حاصلخیز است
در دلش برای تمام فرزندانش
پنهان دارد هزاران صندوق
لبالب از گوهر ناب
و موج اندیشۀ تاباک فرزندانش
همیشه مستغنی ست
سینۀ او ... همیشه گلگون
از سرخی خون آنان
و آسمان وطنم همیشه ابریست
از آه
سر بر سینۀ داغ دار و گلگون وطنم می سایم
فرح نوتاش
تهران اردیبهشت 1372
کتاب 2
www.farah-notash.com