دستم را هرگز

دستم را هرگز

آیا تو دیدی مردن او را

من دیدم من دیدم

مرگ را و او را

پنجه در پنجه سخت در ستیز

نقطۀ پایان برای بودن

نه راهی به پیش

نه راه گریز

او پرپر برای یک سینه نفس

جانش با صد آرزو

می رفت از قفس

شبنم عرق زین پیکار و جنگ

می شکافت قلب هرکس حتا سنگ

دستش در دستم

سرد سرد سرد

چشمانش اما فریاد می کرد

نگذارم در گور ... نگذارم در گور

می خواهم باشم باشم با نور

با من او زمزمه از وداع نکرد

دستم را هرگز

او رها نکرد

زمین می کشید نیمه ام به کام

سیاهی می بلعید ...چهرهای ناکام

او فقط می جست یک سینه نفس

مرغ جان اما...

می جست از قفس

غم عظیم تر از اشگ و آهی بود

نیمۀ مرا این زمین ربود

سیاهی .... سکوت ...

تلخی وجود

زهر حاکمان

مرگ او سرود

 

فرح نوتاش

تهران بهمن 1370

Book 1

www.farah-notash.com

 

Comments are closed.