در تنهایی
باز این من بودم که صدایت کردم
در دشت های بیکران و پر توان نور
و تو بودی که بر گشتی
و آرام... نگاهم کردی
و گرفتی دستم را که پلی شد عطر یاس سفید
در پروازی پر شور و بلند
درطیف وسیع آبی های پاک افق
که نبود آنجا جز من وتو
و نشاندیم بر سکوی ستاره ای
و آرام گفتی در گوشم ...
از فر و فراز داشتن بال سفید
از کاغذ...
که با گشودنش می توان اوج گرفت
دور شد از قلعۀ تاریک دژخیمان پلید
و رسید به گذرگاه نورانی عشق
و آزادی
و آرام گفتی...
نهراسم از تنهایی
در تنهایی می توان ساخته شد
می توان روئید
بال ها را برای پرواز ...
و زیبا شد
گفتی که در تنهایی می توان ...
به اعماق نهان عشق
راه گشود
فرح نوتاش
تهران 1372
Book 2
www.farah-notash.com