با تمامیتم تو را فریاد می زنم
خانه می لرزد
تو مرا نمی شنوی
پنجره را باز می کنم رو به شمال
تو را فریاد می زنم
پنجره را باز می کنم
رو به جنوب
تو را فریاد می زنم
تو مرا نمی شنوی
تو را گم کرده ام
تو را گم کرده ام
با هجوم بی امان تاریکی
خود را نیز گم می کنم
یورش باران خیسم می کند
دستانم خیس و خالی اند
نه نشانی از اتصال
… نه برگی از اعداد
شاید تو تصویر یک خیالی
شاید تو
تصویر یک خیالی
در هق هق ناودان
نفس کم می آورم
تو…
با غرش رعدهای پیاپی رگهایم
در تمامی ذراتم جاری
و من…
که چی بی تو
آمیزه ای
از خروش دور و دریا و هراسم.
آیا…
دوباره به دریا بازگشته ای؟
28 تیر 1380
فرح نوتاش