غرق در لایتناهی...
درآبی قیر گون آسمان بی حصار
بی ابر و بی غبار
شاید که مادری
زیر بار سنگین خاک ... وسنک گور
نگران دختری کوچک
تنها بر پشت بامی بی نرده و حفاظ
آرمیده باز
نگاهش بر اوج آسمان
در محاصرۀ عظمت بیکران
در همهمۀ آرام و وهم انگیز ستارگان
و جذب در میدان چرخشی بزرگ
خیره بر مخمل گنبد دوار
و نور ستاره های بی شمار
و قلب کوچکش در تنهایی...
می تپد در وسعت جهان
و لحظه هایش... سرشار از
وهمناکی در بی نهایتی
و هجوم شهابان در کنکاش راه دور
و هیجان و التهاب
بر پشت بام ... تنها بی نرده و حفاظ
وابدیتی در بی نهایتی... گسترده بی کران
و دو بادبادک بی نخ
همواره در قلب آسمان
و تغییر شبانۀ شکل و نور ماه
عاشق تنها ... در یک خط منحنی
در مسیرآه
و ترازویی همیشه میزان
و خنده و ولولهای در جمع ستارگان
از تولد ستارۀ تازه
پر نور و بس جوان
و مرگ و فرو خفتن نور ستاره ای
و اشگی که می دوید
درون جعد گیسوان بلند دخترکی
فرح نوتاش
تهران مهر 1372
Book 4
www.farah-notash.com