باران

باران

پایان زمستان است

هنوز گنبد خاکستری بر پاست

وشور زندگی در زیر آن

در مه یی آرام... محو و ناپیداست

 

باز در حال بارش است اکنون

قطره قطره...دانه دانه

نرم نرمک... کم کم می شود تند

می نوازد طبل بام خانه را

سراسیمه... پر هیاهو

ناودان با بانگ خروشان

می شود پهن بر روی زمین... چون جو

 

باران... گه ملایم ...دلنواز

آرام ...همچو نجواهای عشق

گه... در رگبار

بی امان با گام های جنگ

با طنین تند و سنگین

هنوز آواز می خواند

 

می شوید... زداید...

غبار رخوت آلود زمستان

از پیکر لخت درخت

از ساقه

از خم پنهان هر شاخه

با مکثی... نگاهی می کند آرام با تردید

شسته است آیا

غبار تیره و تلخ زمستان را

 

باد... می روبد ابر ها از چهرۀ خورشید

آفتابی بس ملایم می زند لبخند

شاخه می رقصد با نرمی

نهال نازک کوچک

می گشاید بازوان آرام

و با آرزوهای رستن و پیوند

به آبی های دور آسمان

می زند آرام بوسه

به انوار طلای ناب خورشید

  

نسیم نو رسیده

می سپارد گوش با جان

در مسیرانتظار

از صدای رشد هردانه...جوانه

گسترده الوان شکوفه و طراوت

در گذربر شاخ و شانه

 

جشن شادی ... جشن رویش

فریاد تحول

با شگفتی های بسیاردر راه است

می زند لبخند بر نور ... می رسد از دور

 

می شود شور ترانه در دلم آغاز

شوق پرواز... به رویم می کند در باز

 

دست نرم وکوچک امید دلبندم

می دهد گرمی

می دواند نور... به اعماق هستیم

آزادی... رها ازقید زنجیر

در فضای بیکران و صاف آبی

تا افق های بی حصار دور ...

تا بلور

تا نور...تا نور

 

فرح نوتاش

تهران اسفند 1371

کتاب 2

www.farah-notash.com

Comments are closed.