فضای این کوچه...مفتخر است
که نقاش درو سقف و دیوار
با پیکر و پیراهن خیس
از عرق و زحمت کار
در سایه سار پرچین بلند هر غروب
چون رستم پیر با بار خستۀ تن
بر خاکش گام می نهاد
و در هر نفسش مکثی می کرد
و مصمم بود تا فرو نریزد
کوه خستۀ کار
زمین این کوچه ... خوشبخت است
چون بر سینۀ خود
هر تنگ غروب
با فرو خفتن نور
به مردی با گام های بس سنگین
و زانوانی بس خسته... گهگاه خم
با شانه هایی پهن و فراخ
و دستان درشت از زحمت کار
ره می داد
و دیدم که زمین
با قطره هایی از عرق همت او
چهرۀ خود می شست
این رستم پیر
این رستم خسته
ره نمی جست... با چرخش آرام
در گام های نا میزان
با حرکت سروگردن ... کتف و کمر
در مسیر کوچه
می غلتید ... جان می داد
تا به منزل برسد
ای کاش هرغروب می توانستم
او را بر دوشم
از سر کارش
تا به منزل ببرم
فرح نوتاش
تهران مرداد1372
Book 4
www.farah-notash.com