سر در جبین فرو ... خموده
در زهر سرد و ساکت تنهایی
در سایۀ سرد دیوار سیاه ایام
بر روزگار ستمدیدگانی چون خود
یک دریا گریستن
درها همگی بسته
راه ها همگی خلاصه در یک بن بست
در انزوای تلخ خود
سالیان دراز
یک دریا گریستن
در حسرت تلخ آرزوهای بر باد شده
با تن کبود
از ضربات منادیان مزور رحمت
با زانوانی خشک ... و همیشه در بغل
از پشت پردۀ اشگ ... دنیا را نگریستن
اما ... چرخش دنیای پر تغییر
در گردونۀ ایام
بی ملاحظاتی از ویرانی ها
و مصیبت رفته
چون عقربه های ساعت در حرکت
و عمری که به هرز
خاکستر می شود
و دستانی ...
که در سرمای تنهایی یخ زده اند
ما شور تغییر را
و ما سکوت و سرمای ایستایی را
تجربه کرده ایم
بیا باز ...
با شریانی پر تپش از تغییر
با شور و با امید
دست هامان بهم دهیم و
برای برکندن این دیوار سیاه
فرهاد شویم
بیا تا بار دگر
خلاصه در فریاد شویم
فرح نوتاش
تهران مهر 1372
Book 4
www.farah-notash.com