آرباتیز لس
ولوله ... پنهان بود
کسی نام مرا صدا نمی زند
پنجره را گشودم
دستم در سیاهی فرو رفت
دردی صاعقه وار
در رگ هایم دوید و به قلبم چنگ انداخت
سریع پس کشیدم
دیگر دست نداشتم
ولوله... پنهان بود
مچ بی دستم از درد می لرزید
اما...
خونریزی نداشت
دقیقا هیچ خونی
فریادم در سیاهی خفه شد
زبانم فقط اشاره بود
دهن ها همه باز
دم ها بی بازدم
اما کسی حتی کلمه ای نجوا نکرد
ولوله... پنهان بود
نه به دور
نه به نزدیک
نگاه منزجرم به سیاهی سنجاق شده بود
قطع سریع با برنامه
ذهنم را تسخیر کرده بود
در سیاهی محاط بودم
ولوله... پنهان بود
دیگر کسی مرا صدا نمی زند
کار تمام بود
چیزی برایم نمانده بود
جز
حیرت
و
وحشت
وحشت از فردا
زانو زدن بر ویرانه های یک عمر تلاش
ولوله پنهان بود
آروزهای انسانسم ,مچاله و دور می شدند
سیاهی دستم را بلعیده بود
با فریادی بلند و صامت
بی هیچ سایه
به اعماق زمین مکیده می شدم
ولوله ...پنهان است
دیگر کسی مرا صدا نخواهد زد
باد... از جانب سیاهی زوزه می کشد
امید و آینده را...می روبد و می برد
اکنون من اربایت لس هستم
اربایت لس:به زبان آلمانی کسی که از کار اخراج می شود وماهیانه ناچیزی از دولت به او برای مدتی پرداخت می شود.
فرح نوتاش
وین دسامبر 2003
Book 5
www.farah-notash.com